معنی اسیر و زندانی
حل جدول
بندی
فارسی به عربی
اسیر، سجین، عبد
لغت نامه دهخدا
اسیر. [اَ س ْ ی َ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از سیر. رونده تر.
- امثال:
اسیر من الامثال و اسری من الخیال. (عقدالفریدج 1 ص 121 ح).
اسیر من الخضر.
اسیر من شعر.
اسیر. [اَ] (اِخ) (رود...) نهری است به فارس، آب آن شور و ناگوار. از چشمه ٔ چک چک و چشمه ٔ مشک آویز برخاسته از بلوک اسیر گذشته به رودخانه ٔ کله وارد شود.
اسیر. [اَ] (اِخ) قصبه ٔ خرّه ٔ اسیر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
اسیر. [اُ س َ] (اِخ) رجوع به ابوالخیار شود.
اسیر. [اُ س َ] (اِخ) ابن زارم یا یسیربن رزام، یا یسیربن رازم. مردی از یهود به خیبر که سریه به امیری عبداﷲبن رواحه در سال ششم هَ. ق. بسوی او رفت و اسیر بطمع امارت خیبر با سی تن یهودی بجانب رسول اکرم (ص) شتافت، ولی در راه پشیمان شد. عبداﷲبن انیس که یکی از همراهان عبداﷲبن رواحه بود از خیانت او آگاه شد و خواست اسیر را بکشد، اسیر وی را زخمی زد و سپس خود کشته شد. (امتاع الاسماع ج 1 ص 270، 272، 314).
اسیر. [] (اِ) کاه خس. بهندی کاندل. (مؤید الفضلاء).
اسیر. [اَ] (ص، از اتباع) یسیر. رجوع به یسیر شود.
اسیر. [اُ س َ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب.
عربی به فارسی
اسیر , گرفتار , دستگیر , شیفته , دربند
ترکی به فارسی
اسیر
فرهنگ عمید
گرفتار،
بندی، زندانی،
کسی که در جنگ بهدست دشمن گرفتار شود،
مترادف و متضاد زبان فارسی
معادل ابجد
399